درس اخلاق چهارشنبه 1401/04/15

استجابت دعا

بحثی که داشتیم در مورد رغبت بود. رغبت در اخلاق و در عرفان خیلی اهمیت دارد. رغبت دست خود ما هم هست. رجاء وخوف دست خود ما است. یعنی ما خودمان می‌توانیم خوف‌مان را تبدیل به رجاء کنیم. می‌توانیم رجایمان را تبدیل به خوف کنیم. دست خود ما است. البته همه‌چیز دست خدای تبارک‌و‌تعالی است. ولی خدای تعالی به ما این قدرت را داده. این لطف را کرده. در اختیار بشر گذاشته که بتواند خوفی باشد یا رجایی باشد. خوف اگر زیاد از حد باشد به یأس می‌کشاند. تا خواست به یأس بکشاند باید تبدیلش کرد به رجاء. رجاء اگر بیش از حد باشد سبب غرور و تکبر می‌شود؛ سبب عُجب و خودبینی می‌شود. باید تبدیلش کرد به خوف. اما بالاتر از رجاء که خوب است انسان داشته باشد، رغبت است. رغبت یعنی اینکه شما امید داری که آرزویت برآورده شود، یک‌دفعه می‌بینی آرزویت برآورده شده. زیارت امین الله همین را می‌فرماید. می‌فرماید تمام دعاها در نزد خدا مستجاب است. این ما هستیم که فکر می‌کنیم نیست. تازه حالا بالاتر، تهمت می‌زنیم می‌گوییم چرا ندادی! یعنی چه چرا ندادی؟ چرا ندادی ندارد. در مورد خدا ندادن معنی ندارد. خدا عین عطا است؛ عین بخشش است؛ عین جود است؛ عین لطف است؛ عین کرم است؛ عین رحمت است؛ عین علم است؛ عین قدرت است؛ عین حیات است؛ حیات مطلقه است؛ قدرت مطلقه است. مگر می‌شود ندهد؟ یک خورشیدی است که همه‌جا را پر کرده. فوق همۀ عالم است. هرکسی به طرفش برود می‌ریزد. باید خودت را بکشی کنار. منیّت را ببری کنار. تعلقاتمان را ببریم کنار.

 

نعمات الهی

 این که می‌گوید «الصَّوْمُ لِي وَ أَنَا أجْزَی[اُجْزَى‏]  بِه»[1]؛ روزه برای من است و پاداشش من هستم. چون روزه یعنی ترک ماسوی الله. روزه یعنی ترک غیر. روزه یعنی ترک تعلقات. بالاتر از روزه، صدقه است. بالاتر از صدقه، ذکر است. بالاترین نوع ذکر، قرآن است. بالاتر از قرآن، نماز است. بالاتر از نماز، خودشان هستند. حقیقت حق الیقین. «أَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي»[2]. آن ذکر یعنی حضور حق جل‌وعلا. پس ما رجائمان را می‌توانیم تبدیل به رغبت کنیم. فکر کردن که کاری ندارد. انسان فکر کند که هست. کاری ندارد. همه‌چیز را فکر کنیم هست. چیزهای بد را فکر کنیم نیست. کلینیک‌هایی که در اروپا درست شده برای یقین؛ برای تلقین. سرطان گرفته، تلقین می‌کند که نه من خوب هستم. سرطان ندارم. درست هم می‌شود. همین است. واقعاً هم همین است. همه‌چیز دوا دارد. الا مرگ. که آن دیگر یک قضا است و باید برای همه محقق شود. ولی چیزی نیست که دوا نداشته باشد و بالاترین دواها حمد است. حمد یک معنایش یعنی سورۀ حمد. یک معنایش یعنی شکر خدا. حمد خدا. سورۀ حمد تجلی حمد خدا است. دیدنِ نعمت‌های خدا. انسان‌ نعمت‌های خدا را که ببینید، می‌بیند خدا زیادی داده. وقتی نمی‌بینی همه‌اش می‌بینی کم است. غر می‌زنی. وقتی ببینی می‌بینی نه، خدا زیادی داده. ما لیاقتش را نداریم. خدا خیلی داده. بی‌نهایت. «وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا »[3]؛ اگر بخواهید نعمت‌های خدا را بشمارید مگر می‌توانید؟ نمی‌توانید. بی‌نهایت است. فقط باید ببینید. همۀ عالم مال انسان است.

 

تو را برای خودم آفریدم

 اینکه می‌گوید «يَا ابنَ آدَم خَلَقْتُ الْأَشْیآءَ لِأَجْلِک، وَ خَلَقْتُک لِأَجْلی»[4]؛ ای ابن آدم من همه‌چیز را برای تو خلق کردم. برای تو خلق کردم یعنی هست. الان مال شما است. در حسابمان هم هست. فلاسفه می‌گویند بالقوه است. باید به فعلیت برسد. عرفا می‌گویند نه بالفعل است. در حسابت است. فقط باید توجه کنی. توجه کن، آن را بردار. ما نعمت‌های خدا را برای خودمان نقمت می‌بینیم. پدر و مادری که بالاترین نعمت است می‌گویم اینها دشمن ما هستند. برادر و خواهری که بالاترین نعمت است دشمن می‌بینیم. زن و بچه را می‌گوییم برای ما نقمت و درد سر است. چه حیف. خیلی حیف است. حالا یک صفات بدی هر کسی دارد. به‌خاطر اینکه نامحدود، فقط خدا است. چون عصمت فقط مخصوص اهل‌بیت و چهارده معصوم( علیهم السلام ) است. هر کسی بالاخره یک نقصی دارد. ولی این دلیل نمی‌شود که کل آن را بد ببینیم. حیف است.

 

اسم اعظم

 امام کاظم( علیه السلام ) دَلو را انداخت در چاه. به جای آب، طلا و جواهرات آمد بالا. امام کاظم( علیه السلام ) طلا و جواهرات را برگرداند داخل چاه. گفت خدایا من آب خواستم، طلا و جواهر نخواستم. در روایت دارد بعضی از دختران امام کاظم( علیه السلام ) – چون امام کاظم( علیه السلام ) بچه زیاد داشت. شصت و خورده‌ای. بعضی از بچه‌های امام کاظم( علیه السلام ) به‌خاطر فقر ازدواج نکردند. امام کاظم( علیه السلام ) می‌توانست، طلا و جواهر در اختیارش بود. ولی طلا و جواهر را می‌ریزد داخل آب. می‌ریزد در چاه. چون طلا و جواهر واقعی، بالاتر از طلا وجواهر خدا است که امام کاظم( علیه السلام ) دارد. خدا را که دارد همه‌چیز را دارد. خیلی عجیب است ما خیلی اوقات معمولاً می‌رویم دنبال اسم اعظم. ولی وقتی ما خدا را داریم خب اسمش را هم داریم. ما که خدا را داریم. «هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُم»[5]. خودش می‌گوید با شما است. خدا همیشه با شما است. خب پس اسمش را هم داریم دیگر. مگر می‌شود نداشته باشیم. در روایات ما پر است از اسم اعظم. مثلاً نماز جعفر طیار اسم اعظم است. روایت داریم. مجرب است. روایت داریم یقین داشته باشید که نماز جعفر را بخوانید دعایت مستجاب است. نماز جعفر اسم اعظم است. حالا یک نماز جعفر معمولی دارد. یک نماز جعفر دارد با چند ذکر. یک نماز جعفر دارد با ذکر و با روزه. که چهارشنبه و پنج‌شنبه و جمعه را روزه بگیری. بعد روز جمعه ساعت حدود نُه، دَه بروی صحرا. آنجا دست‌ و پایت را لخت کنی. روی زمین. بعد از اینکه نماز جعفر را خواندی و ذکرها را گفتی. در روایت دارد هر حاجتی داشته باشی مستجاب می‌شود. حالا چرا سه نوع نماز جعفر گفتند؟ چون اسم اعظم با شما است. حالا اگر خیلی گنه‌کار باشی، باید آن سه روز را روزه بگیری، ذکرهایش را بگویی، خود نماز جعفر را هم بخوانی تا برسی. اگر نه وضعت خوب باشد همان نماز جعفر اسم اعظم است. اگر از آن هم بهتر باشد، اصلاً نماز جعفر هم نمی‌خواهد. «ألعارِفُ یَخلُقُ بِهِمَّتِه»؛ عارف همین که اراده کند محقق می‌شود. مگر می‌شود انسان خدا را داشته باشد اسم اعظم را نداشته باشد.

 

درد و دوا

  ما فکر می‌کنیم نداریم. فکر می‌کنیم مریض هستیم. از یک جهت آن زمانی که مریض هستیم همان بهترین دوا است. امیرالمؤمین( علیه السلام ) در یک روایتی دارد که می‌فرماید چه بسا دردها که دوا است. درست به عکسش، چه بسا دواها که درد است. دوا است ولی درد است. اینهایی که مریضی‌های روحی و روانی می‌گیرند معمولاً می‌روند دکتر. این قرص‌هایی که می‌خورند، خواب آلوده اند. هیچ‌ چیزی هم درست نمی‌شود. بدتر هم می‌شود. معمول این کسانی که مشکل روحی و روانی دارند بدتر می‌شوند. دکترها هم عاجز هستند از اینکه بتوانند خوبشان کنند. چرا؟ چون وابسته‌اش می‌کند به قرص. فکر می‌کند آن قرص، مداوا می‌کند. بعد می‌خوابد بلند می‌شود بدتر می‌شود. می‌بیند هیچ‌ چیز نشد. چه بسا دواها که درد است. یک بزرگواری بود می‌گفت دعا کن من پولدار بشوم. آخرش شد. ولی وقتی شد زد توی رگ بی‌دینی. نه نمازی نه هیچ‌چیزی. پول برای بعضی جاها دوا است. ولی همان درد می‌شود. بگذار به عهدۀ خدا. نه اینکه کار نکنیم. برویم دنبال کار. زحمت بکشیم. تلاش کنیم. بعد ببینیم خودش چه می‌خواهد. ما ازدواج را برویم دنبالش ولی حالا خدا لطف کرد شد، شکر. نکرد هم شکر. بچه داد شکر. نداد هم شکر. خودش بهتر می‌داند دوا چیست و درد چیست.

 

استغناء

امام زین العابدین( علیه السلام ) می‌فرمایند: «اُرِیْدُ اَنْ لَا اُرِیْد»؛ من می‌خواهم اراده‌ای جز ارادۀ خدا نداشته باشم. امام باقر( علیه السلام ) در طی یک روایتی تبدیل شدند به امام زین العابدین( علیه السلام ). بعد دوباره امام زین العابدین( علیه السلام ) تبدیل شدند به امام باقر( علیه السلام ). خدایی که اینگونه است- یک حقیقت است. «هر لحظه به شکلی بت عیار در آمد دل برد و نهان شد». بت عیار است. «ما رَأَيتُ شَيئاً اِلاّ وَ رَأَيتُ اللهَ قَبلَهُ وَ بَعدَهُ وَ مَعَهُ وَ فيه»[6]. حالا ما نداریم، تمرین که می‌توانیم بکنیم. امام کاظم( علیه السلام ) را انداختند زندان. گفت خدا را شکر. دنبال جای خلوت می‌گشتم برای عبادت، پیدا کردم. رغبت دست خود ما است. آن چیزی که به آن امید داریم ببینیم که حاصل است. امیرالمؤمنین( علیه السلام ) می‌فرمایند: بالاتر از اینکه استغنا پیدا کنی به وسیلۀ اشیاء این است که استغنا پیدا کنی از اشیاء. ما معمولاً می‌رویم استغناء پیدا می‌کنیم به وسیلۀ اشیاء. خانه پیدا کنیم. ماشین پیدا کنیم. ازدواج کنیم. شغل پیدا کنیم. وضع مالی‌مان خوب بشود. ولی امیرالمؤمنین( علیه السلام ) می فرمایند بالاتر از این آن است که بی‌نیاز بشویم از اینها. بلال رفته بود خواستگاری، فکر کنم با پیغمبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) هم بود. گفت اگر دخترت را می‌دهی الحمدلله، اگر نمی‌دهی الله اکبر. خدا بزرگ است. ناراحتی ندارد. سختی ندارد. امیرالمؤمینین ( علیه السلام ) می‌فرمایند دنیا را اگر سخت بگیری سخت می‌شود. هیچ بگیری هیچ می‌شود. راحت بگیری راحت می‌شود. ما می‌توانیم رجایمان را تبدیل کنیم به رغبت.

 

اراده

رغبت عرض شد که سه درجه دارد. بعد درجه سومش سه درجه داشت. درجۀ دوم از درجۀ سومش اراده بود. ارده و همت پاکیزه و بلند. اراده خیلی چیز خوبی است. اینکه امام تمام دنیا را زیر پرچم اسلام آورد، از اراده‌اش بود. و الا امام یک زمانی در زندانِ شاه بود. هیچ‌کسی را هم نداشت. یک زمانی تبعیدش کردند. هیچ‌کسی را هم نداشت در ظاهر. ولی می‌دانست. می‌گفت شاه من بیرونت می‌کنم. به کمک این مردم، به پشتیبانی این مردم بیرونت می‌کنم. و بیرون هم کرد. صدام را بالاخره زد نابودش کرد. بیرونش کرد. پوزۀ آمریکا را به خاک مالید. «ألعارِفُ یَخلُقُ بِهِمَّتِه». چیزی لازم نداشت. یک آخوند یک لاقبا بود. ولی همه‌چیز داشت. چرا؟ چون خدا را داشت. این جمهوری اسلامی هم همین است. این نظام الحمدلله جلوی استکبار ایستاده. این به لطف خدا است. کل دنیا می‌خواهند ما را بزنند زمین. ولی نخواهند توانست. چون مردم ایران خدا را دارند. رغبت یعنی ببینیم که داریم. نداشتنی نیست.

 

اردۀ پاکیزه

داشتیم اموری را عرض می‌کردیم که اراده را پاکیزه و طاهر می‌کند. بیست و سومین مورد بودیم. البته این چند مورد آخر شناخت همت عالی به ضدش است. چون یکی از اقسام معرفت معرفت به ضد است. فلاسفه می‌گویند: «تُعرَفُ الاشیاءُ بِأضدادِها»؛ اشیاء معرفت پیدا می‌شود به آنها به واسطۀ ضدشان. مورد بیست و سوم این را می‌فرماید: « مَنْ كَانَتِ اَلدُّنْيَا هِمَّتَهُ اِشْتَدَّتْ حَسْرَتُهُ عِنْدَ فِرَاقِهَا »[7]؛ مدام حسرت می‌خورد. چون تمام همتش دنیا است. اگر مراد ما دنیا باشد یعنی می‌شود پست‌ترین مرتبۀ عالم. می‌شود مقصود ما. اگر دنیا بشود مقصود ما یعنی ما از پست‌ترین مرتبۀ عالم پست‌تر می‌شویم. عالمی رفته بود در قصر پادشاه. بعد می‌خواست آب دهانش را بیندازد. گشت که کجا بیندازد. در این قصر به این زیبایی و با عظمت. بعد انداخت توی صورت پادشاه! پادشاه دادش در آمد که چرا این کار را کردی. گفت من جایی کثیف‌تر و شایسته‌تر برای اینکه آب دهانم را بیندازم از این قصر زیبا پیدا نکردم. چون تو مقصودت این قصر است. پس معلوم می‌شود تو از این قصر پست‌تر هستی. چون هدف تو این است که به این قصر برسی. دنیا یعنی پست‌ترین. ولی پست‌تر از این دنیا چیست؟ ارواح خبیثه. ارواحی که طالب این دنیا هستند. ارواحی که به‌خاطر این دنیا جنایت می‌کنند. ارواحی که به‌خاطر این دنیا آدم می‌کشند. مال مردم را می‌خورند. مال مردم را چپاول می‌کنند. خدا به ما توفیق دهد بتوانیم مالمان مال حلال و طیب باشد. یک قطره از مال غیر در مالمان داخل نشود.

 

جهنم یعنی چه ؟

می‌فرماید جهنم حسرت می‌خورد کسی که عاشق دنیا است وقتی می‌خواهد از دنیا جدا شود. جهنم یعنی همین. جهنم یعنی آتشِ ‌کنده شدنِ از دنیا. جهنم یعنی همین. چه بسا کسانی که در روایت دارد موقع جان کندن شیطان ایمانشان را هم می‌گیرد. توحید را هم از آنها می‌گیرد. پشت می‌کنند به خدا. پشت می‌کنند به اهل‌بیت( علیهم السلام ). بیست و چهارم؛ امیرالمؤمنین( علیه السلام ) می‌فرمایند: سعادت‌مند کسی است که «ما المَغبوطُ إلاّ مَن كانَت هِمَّتُهُ نَفسَهُ»[8]؛ کسی که مرادش نَفْسش باشد. عجب. این می‌گوید سعادت‌مند است. روایت قبلی می‌گفت نیست. این منظورش یعنی چه؟ «لا يُغِبُّها عَن مُحاسَبَتِها»[9]؛ هواسش به نَفْسش هست. حساب می‌کشد از نَفْسش. آن یکی فقط می‌رفت به طرف دنیا. با تمام قدرت می‌رفت به طرف دنیا. اما این حساب می‌کشد از نَفْسش. می‌گوید چشمت را چه کار کردی؟ خدایا به ما قدرت محاسبه بده. «لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يُحَاسِبْ نَفْسَهُ فِي كُلِّ يَوْمٍ مَرَّه»[10]؛ کسی که در 24 ساعت یک بار حساب نکشد از خودش از ما نیست.

 

مطالبه

 پس اول محاسبه می‌کند. دوم «وَ مُطالَبَتِها»[11]؛ از او مطالبه می‌کند. باید فلان کار را انجام بدهی. امر و نهی می‌کند به نَفْسش. نَفْسش رها نیست. طلب‌کار است از نَفْسش. ما از خدا طلب‌کار هستیم. مشکل سر نَفْس است. خدای تعالی و اهل‌بیت( علیهم السلام ) که جز خوبی چیزی ندارند. همه‌اش خوبی است. چیزی که مشکل برای ما ایجاد کرده خود ما هستیم؛  نَفْس ما است. سرزنش می‌کند نَفْسش را. حتی عِقاب می‌کند نَفْسش را. سختی می‌دهد به نَفْسش. «اَلمُتَّقین (اَلْمُؤْمِنُ) مِنْ نَفْسِهِ فِي تَعَب»[12]؛ نَفْسشان از آنها در رنج است. رها نمی‌کنند نَفْسشان را. از نَفْس طلب‌کار هستند. ما معمولاً خودمان را عالی می‌دانیم. تقصیر مادر. هست تقصیر پدر هست. تقصیر برادر و خواهر است. تقصیر زن و بچه است. تقصیر همسر است. الا من! فقط من هستم که از همه بالاتر هستم. اصلاً احتمال نمی‌دهیم که تمام مشکل خود من هستم.  اگر هر کدام از ما مثل اهل‌بیت( علیهم السلام ) باشیم اینگونه می‌شود حال و روزمان؟ صد درصد اینگونه نمی‌شود. ریشۀ مشکل خود ما هستیم. طلب‌کار باشیم از نَفْس.

 

نَفْس امّاره بالسوء

حضرت یوسف( علیه السلام ) پیغمبر معصوم است. بعد از اینکه می‌گوید تقصیر من نبوده. بعد می‌فرماید: «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ»[13]. من هم خودم را تبرئه نمی‌کنم. نَفْس، اماره بالسوء است. نمی‌توانم بگویم پاک هستم. حتی آنجایی هم که مُحِق هستی هیچ موقع فکر نکن مُحِق هستی. اصلاً نمی‌شود ما مُحِق باشیم. چون ما همیشه نعمت خدا را یک بلایی سرش در می‌آوریم. ما معصوم نیستیم. نماز به ما می‌دهد، نماز خوب می‌دهد، ما کج و کوله‌اش می‌کنیم. بعد هم فکر می‌کنیم که عجب نمازی خواندیم. نگو که چقدر کج و کوله‌اش کردیم. روزه به ما می‌دهد، روزه را می‌گیریم اما نه آن روزه‌ای که خدا داد. چه تنزلی است. قدرت به ما می‌دهد و الهام می‌کند که مثلاً ابن صدقه را بده. می‌دهیم ولی با منت و با هزار جور بدبختی. خرابش می‌کنیم. این خیلی مهم است. «وَ مُطالَبَتِها». مطالبه کنیم از نَفْس. طلب‌کار باشیم از نَفْس. امر و نهی کنیم به نَفْس. افسار نَفْس در دستمان باشد. چیز عجیبی است که ما می‌خواهیم به خانواده حکومت کنیم. به دوستانمان حکومت کنیم. اما هوای نَفْس خودمان را رها می‌کنیم. هر کاری دوست داشت بکند. اول به نَفْس خودت. «گر بر سر نَفْس خود امیری مردی». اگر بر نَفْس خودت امیری مرد هستی. اراده یعنی اینکه انسان اراده کند قالب و حاکم بر نَفْسش شود. این را می‌گویند ارادۀ پاکیزه. مشکل ما دقیقاً همین است. «مَن کانَ لِلَّه کانَ اللَّهُ لَه»[14]. باید تهذیب و خودسازی کنیم. درست است انسان دنبال زندگی باید باشد. دنبال کار باید باشد. اسباب ظاهری را داشته باشد. اما ریشۀ اینکه مشکلات داریم چیست؟ ارتباط با خدا را باید درست کنیم. اوامر و نواهی خدا را باید درست کنیم. رابطه‌مان با خدا را باید درست کنیم. نماز شبمان را باید درست کنیم.

 

جهاد با نَفْس

سوم؛ «و مُجاهَدَتِها»[15]؛ جهاد می‌کند با نَفْس. نه تنها طلب‌کار است. نه تنها حساب می‌کشد. بلکه اصلاً جهاد می‌کند با نَفْس. جهاد با نَفْس یعنی چه؟ یک جهاد اصغر داریم. یک جهاد اعظم. یک جهاد اکبر. سه مرتبه دارد. جهاد با نَفْس سه مرتبه دارد. مرتبۀ اول جهاد اصغر است. یعنی از دادنِ جانمان ترس نداشته باشیم. که به آن می‌گویند مرگ سرخ. این خیلی خوب است. امیرالمؤمنین( علیه السلام ) می‌فرمایند: «إنَّ الجِهادَ بابٌ مِن أبوابِ الجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخاصَّةِ أولیائِه»[16]؛ این باب را خدا باز کرده برای خواص از اهل الله. خداوند به اولیاء مخصوص توفیق جهاد می‌دهد. مدافعین حرم نه به گردن ما بلکه به گردن عالم حق دارند. به گردن دنیا حق دارند. این شهدای ما به گردن دنیا حق دارند. واقعاً خدا را شکر که به ما این شهدا را داده. چه الگوی خوبی هستند. اما این تازه اول کار است جهاد اصغر. بعد جهاد اکبر. «وَ مُطالَبَتِها» یعنی اوامر و نواهی. ولی در جهاد، یعنی نه تنها امر و نهی را انجام بدهی نه، تمام صفات رذیله را بریزی دور. تمام صفات فضیلت را در خودت زنده کنی. این می‌شود جهاد اکبر. این می‌شود ارادۀ الهی. ارادۀ پاکیزه این است. برنامه بریزید. من بخیل هستم. به زن و بچه‌ام سختی می‌دهم. به زن و بچه‌ات حق نداری سختی بدهی. به خودت سختی بده. چرا به زن و بچه‌ات سختی می‌دهی. حالا یک‌دفعه انسان ندارد خب آنها بندگان خدا متوجه می‌شوند و رعایت می‌کنند. ولی خیلی‌ها دارند ولی سختی می‌دهند به دیگران. به خودت باید سختی بدهی. انسان باید بخل را تبدیل کند به سخاوت؛ شهوت‌رانی را تبدیل کند به عفت؛ ظلم را تبدیل کند به عدالت. این را می‌گویند جهاد اکبر.

 

جهاد اعظم

با نَفْس باید اینگونه جهاد کرد. ترس را تبدیل کند به شجاعت. در وجودش ترس را تشخیص بدهد، تبدیلش کند به شجاعت. بعد هم جهاد اعظم. جهاد اعظم یعنی تمام این صفات فضیلت را تبدیل کند به صفات الهی. علم بی‌نهایت. قدرت بی‌نهایت. حیات بی‌نهایت. به طرفش که می‌توانیم برویم. حیات علوی. ممات علوی. حیات محمدی. ذره‌ای منیّت در وجودمان نباید بماند. انسان فقط بشود آینه. تواضع در مقابل تمام هستی و حق. حالا ولو اینکه این حق از زبان یک بچه جاری شود. از زبان یک دوست باشد. از زبان زنش باشد. از زبان شوهرش باشد. در مقابل حق ذره‌ای مقاومت نکند. تسلیم در مقابل حق و اسماء و صفات خدا باشد. سومین درجه اش هم «و لا تبقی معه من التفرقه بقیه». این باشد برای جلسۀ بعد.

 

توسل

امشب توسلمان به حضرت امام باقر( علیه السلام ) است. قدر این مجالس اهل‌بیت( علیهم السلام ) را باید دانست. آیت الله خزعلی رفته بود مشهد زیارت. دعوتش کرده بودند مجلس اهل‌بیت( علیهم السلام ) در اصفهان. زیارتش را رها کرد. گفت مجلس اهل‌بیت( علیهم السلام ) ثوابش بالاتر است. خوش به حال اینهایی که الان می‌خواهند در عرفه بروند کربلا. اینها خیلی خوب است، ولی به نظر حقیر مجالس اهل‌بیت( علیهم السلام ) بالاتر است. اگر کربلا هم رفتید در آنجا مجالس اهل‌بیت( علیهم السلام ) را شرکت کنید. یعنی در خود کربلا و نجف تنهایی زیارت خوب است. ولی مجلس چیز دیگری است. هیئت چیز دیگری است. ذکر اهل‌بیت( علیهم السلام ) چیز دیگری است. ابا بصیر کور بود. گفت آقا ما این همه محضر شما آمدیم چشم‌های من کور است. بینا کنید. حضرت یک دست کشید روی چشم‌ها، بینا شد. گفت می‌بینی همه جا را؟ گفت بله. شکر کرد خدا را. آقا فرمود ابا بصیر ولی اگرچشم‌هایت بماند، مقاماتی را در ولایت ما از دست می‌دهی. آدم مؤمنی می‌شوی. بهشتی می‌شوی. ولی یک مقاماتی را از دست می‌دهی. ابا بصیر گفت آقا برگردان. نمی‌خواهم. چشم نمی‌خواهم. دوباره کورش کرد. بعد در مجلسی که امام باقر( علیه السلام ) بود و دیگران نمی‌دیدند امام باقر( علیه السلام ) را، ابابصیرِ کور تشخیص می‌داد. با چشم دل می‌دید امام باقر( علیه السلام ) را. کاری ندارد برای امام باقر( علیه السلام ) یک دست بکشد روی دل ما. دل ما هم مثل ابا بصیر بشود. چشم دلمان هم باز شود. چه قدرتی دارند. چه عظمتی دارند. می‌رفتند خانۀ امام باقر( علیه السلام ) غذا به آنها می‌داد. پول توی جیبی به آنها می‌داد. همه‌چیز به آنها می‌داد. وقتی آقا شهید شد، صد خانواده را فقط دیدند، حالا چقدر را ندیدند نمی‌دانم، که آقا هیچ‌کس نمی‌دانسته خرجی‌شان دست امام باقر( علیه السلام ) بود. حالا آنها صدتایش را دیدند. چه معجزه‌ای بوده امام باقر( علیه السلام ). از کَدّ یمین خودش کار می‌کرد. آقا داشتند می‌رفتند سر باغشان کار کنند. یک مقدار هم ثمن داشتند. سفیان ثوری یکی از متوصفه است. رفته گفت آقا دیگر سر پیری هم رها نمی‌کنید! دیگر بنشین عبادت کن. خدا لعنت کند کسانی که نمی‌شناسند حق اهل‌بیت( علیهم السلام ) را. حالا چه صوفی باشند و چه نباشند. هر کس که نشناسد حق اهل‌بیت( علیهم السلام ) را، خدا لعنت کند. اگر هدایت می‌شوند خدا هدایتشان کند. آقا فرمودند: بیچاره من اگر در این حال بمیرم مانند شهید هستم. «اَلْكَادُّ عَلَى عِيَالِهِ كَالْمُجَاهِدِ فِي سَبِيلِ اَللَّه»[17]؛ مثل مجاهد در راه خدا هستم که دارم عرق می‌ریزم برای زن و بچه. بعد گفت آقا این لباس‌های فاخر چیست که پوشیدید؟ آقا لباس را کنار زد. گفت این لباس پشمینه بدن من را می‌سوزاند. اذیت می‌کند. ولی گذاشتمش برای خدا. تو این را ظاهر کردی برای مردم. حقه بازِ ریا کار. در روایت دارد شیطان اگر صد تا راه داشته باشد نود و نه تا از راه دین است. حواسمان را باید جمع کنیم. امام باقر( علیه السلام ) هر کاری بخواهد می‌تواند بکند. مسیحی را هم مسلمان کرد. مسیحی رفت آقا را اذیت کند. بعد نسبت بدی به آقا داد. آقا فرمودند: من باقرالعلوم هستم بد نسبت بدی داد به مادر آقا. آقا عصبانی نشد. فرمودند: اگر مادر من اینطور است، خدا مادر من را ببخشد. اگر اینطور نیست، خدا تو را مورد رحمت قرار دهد . . .

 

منابع

[1]. كافي، ج 4، ص 63‌

[2]. سورۀ طه، بخشی از آیۀ 14

[3]. سورۀ نحل، بخشی از آیۀ 18

[4]. شرح اصول کافی، ج ‌۴، ص ‌۲۲۸

[5].  سورۀ حدید، بخشی از آیۀ 4

[6]. عین الیقین، ج 1، ص 49

[7]. روضة الواعظین، ج ۲، ص ۴۴۴

[8]. غررالحکم، ص 236، ح 4750

[9]. همان

[10]. وسائل الشیعه، ج ۱۶، ص ۹۵

[11]. غررالحکم، ص 236، ح 4750

[12]. بحار الانوار، ج ۷۲، ص ۵۳

[13]. سورۀ یوسف، بخشی از آیۀ 53

[14]. بحارالانوار، ج 79، ص 197

[15]. غررالحکم، ص 236، ح 4750

[16]. نهج البلاغه، خطبۀ 27

[17]. الکافي،  ج ۵، ص ۸۸

 

نوشتهٔ پیشین
درس اخلاق چهارشنبه 1401/04/01
نوشتهٔ بعدی
درس اخلاق چهارشنبه 1401/04/22

پست های مرتبط

نتیجه‌ای پیدا نشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید