فرق رغبت و رجاء
بحث بعدی ما در مورد رغبت است. رغبت مرتبۀ بالاتر رجاء است. بحث قبلیمان در مورد رجاء بود. این بحثمان در مورد رغبت است. رغبت شدت رجاء است. فرق رجاء و رغبت چیست؟ رجاء به امیدی میگویند که آن چیزی که ما به آن امید داریم در نزدمان حاضر نیست و میخواهیم به آن برسیم. میخواهیم به خدا برسیم. امید مقام خوبی است. امید مرکب برای حرکت است. ولی آن چیزی که به آن امید داریم را هنوز نمیبینیم. اما رغبت یعنی ما حرکت میکنیم در حالتی که آن چیزی که میخواهیم به آن برسیم را مشاهده میکنیم. این خیلی بالاتر است. مثلاً یکدفعه شما دنبال آب میگردید، امید دارید در بیابان به آب برسید؛ این میشود رجاء. اما یکدفعه از دور آن چشمۀ آب یا رودخانه یا جایی که آب جمع شده را میبینید و حرکت میکنید؛ این میشود رغبت. شوق و عشقتان خیلی زیاد میشود. لذا میفرماید «وَالرَّغْبَةُ سُلُوكٌ عَلَى التَّحْقِيق»[1]؛ رغبت یعنی سالک در حالتی که حقیقت را مشاهده میکند به سوی خدا حرکت کند.
سورۀ انشراح و رغبت
سورۀ انشراح خیلی سورۀ مهمی است. سورۀ انشراح مال رغبت است. برای اینکه ما خدا را ببینیم، خدا باید به ما شرح صدر بدهد. رغبت را از این آیۀ شریفه گرفتهاند؛ «أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَك»[2]. ما به دستور خدا حرکت میکنیم، اما اوست که فتوحات را نصیب ما میکند، راهها را باز میکند و حقایق را نشانمان میدهد. به قول محیالدین که میگوید: «الأمرُ مِنهُ إبتِدائُهُ وَ إنتِهائُه قابِلُهُ وَ فاعِلُه». همه از خداست. پیغمبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) اشرف کائنات است ولی میفرماید: «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَک، وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَک، الَّذي أَنْقَضَ ظَهْرَک»[3]. آن وِزری که داشت، کمر پیغمبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) را میشکست. ما هم همینطور هستیم. ما الان سختیای که میکشیم از فراق و دوری است؛ از ندیدن است. برای همین معمولاً وقتی وصل صورت میگیرد حالمان خوب میشود و راحت میشویم؛ غم و غصههایمان برطرف میشود. لذا همۀ مشکلات ما از وزر و وبالِ دوری و سختیِ دوری است. «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً، إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً، فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَب، وَ إِلي رَبِّکَ فَارْغَب»[4]. این جملهاش محل شاهد است: « وَ إِلي رَبِّکَ فَارْغَب»؛ به طرف خدای خودت با اشتیاق، با رغبت و شوق حرکت کن.
صفت اهل یقین
رغبت صفت اهل یقین است. در دعای مبارکه میفرماید: «وَ اَشْتاقَ اِلى قُرْبِكَ فِى الْمُشْتاقينَ وَ اَدْنُوَ مِنْكَ دُنُوَّ الْمُخْلصينَ وَ اَخافَكَ مَخافَةَ الْمُوقِنين»[5]. دارد رغبت را توصیف میکند. رغبت برای اهل یقین است. خوفِ اهل یقین یعنی خوفِ جامع. جامعِ رغبت و رَهبت. اهلِ یقین هم خوف دارند و هم عشق. هر دو با هم است. آن کسانی که اهل یقین نیستند چون از خدا دورند دیگر شوق و اشتیاق یا نیست یا ضعیف است. ولی کسی که اهل یقین است چون خدا را میبیند اگر هم خوف دارد خوفش همراه با اشتیاق و با عشق است. یا این آیۀ شریفه که خصوصیت اهل یقین را میگوید: «وَيَدْعُونَنَا رَغَبًا وَرَهَبًا»[6]؛ خدا را میخوانند هم از روی رغبت و عشق و شوق، هم از روی رَهبت و خوف و ترس. البته این خوف و ترس نه این خوف و ترس معمولی امثال ماست، نه؛ این خوفِ اولیاء است. یعنی خوفِ دوری از خداوند است. خوفِ فراقِ دیدارِ خدای تبارکوتعالی است. امیرالمؤمنین( علیه السلام ) میفرمایند: اینها مردانی هستند که «يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَات»[7]. با تمام قدرت در راه خدا دارند تلاش میکنند؛ حرکت میکنند. این بهخاطر همین شوق و اشتیاق است؛ بهخاطر رغبت است.
مراتب رغبت
رغبت سه مرتبه دارد. «الدَّرَجَةُ الْأُولَى: رَغْبَةُ أَهْلِ الْخَبَر»[8]؛ اول رغبت اهل خبر است. رغبت اهل خبر یعنی پایۀ سِیر اهل رغبت، قرآن کریم و سنت (روایات) است. «تَتَوَلَّدُ مِنَ الْعِلْم»[9]. این رغبت از علم نشأت میگیرد. مثلاً در این آیۀ شریفه میفرماید: «مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا»[10]. این شوق پیدا میکند. میگوید خدایا اگر من یک خوبی انجام بدهم خدای تعالی ده برابرش را به من میدهد. علاقه و شوق پیدا میکند. آیات قرآن را که میخواند، حرکت میکند به طرف خدا؛ نا امیدیها و یأس او از بین میرود. «فَتَبْعَثُ عَلَى الِاجْتِهَاد»[11]. حرکت میکند به طرف اجتهاد. این اجتهاد به معنای تلاش است. با تمام قدرت تلاش میکند. «الْمَنُوطِ بِالشُّهُود»[12]؛ آن اجتهادی که متوقف بر شهود است. چون دارد میبیند، تلاش میکند. ما اگر میبینید مثلاً نماز شبمان نماز شب الکی است، چون نمیبینیم. چون مکاشفه نداریم. چون مشاهده نداریم. چون معاینه نداریم. ولی اینها چون مشاهده دارند با تمام قدرت حرکت میکنند؛ عاشق نماز هستند. عاشق عبادت هستند. عاشق کار خیر هستند. عاشق از خود گذشتگی هستند. «وَ تَصُونُ السَّالِكَ عَنْ وَهَنِ الْفَتْرَة»[13]؛ این شوق، انسان را از سستی فطرت حفظ میکند. اینکه میبینید شُل میشویم، ضعیف حرکت میکنیم، کسالت و فشالت وجودمان را میگیرد بهخاطر این است که نمیبینیم. پس مشاهده خیلی خوب است. مشاهدۀ انوار خدا. انس با حق جلوعلا. انس با اهلبیت( علیهم السلام ).
رخصت / مقام احسان
«وَتَمْنَعُ صَاحِبَهَا مِنَ الرُّجُوعِ إِلَى غَثَاثَةِ الرُّخَص»[14]. خدای تعالی یک رخصتهایی به ما داده. این چون میبیند خدا را دنبال آن رخصتها نمیرود. دنبال مباحات نمیرود. دنبال حلال نمیرود. چون عاشق خدا است، مدام میخواهد برای خدا شیرینکاری کند. از حلالِ خدا هم فراری است. لذا میفرماید «أهلُ الخَبَر هُمُ الذین آمَنوا بِالغَیب»[15]؛ اهل خبر آن کسانی هستند که ایمان آوردهاند به غیب. «مِن أخبارِ الکِتابِ وَ السُنَّه وَ لا تَتَوَلَّدُ رَغبَتُهُم إلّا مِنَ العِلمِ بِهِما»[16]؛ بهخاطر این اعتقاد قطعی و یقینی که دارند حرکتشان خیلی شدید است. لذا به این میگویند مقام احسان. مقام احسان چیست؟ همین است که مولا امیرالمؤمنین( علیه السلام ) میفرمایند: «تَعْبُدَ اَللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاك»[17]؛ یعنی عبادت میکنی خدا را مانند اینکه داری خدا را میبینی. به شهود رسیده. به اوایل شهود رسیده. در نتیجه دیگر کسالت و سستی از او برداشته میشود.
نعمات الهی
یک نکتهای اینجا هست که خیلی مهم است. وقتی انسان خدای تعالی و اهلبیت( علیهم السلام ) را مشاهده میکند دیگر حتی نَفْس ذلیل میشود در مقابل روح. یعنی نَفْس دیگر قدرت خودنمایی پیدا نمیکند. شیطان قدرت خودنمایی پیدا نمیکند. لذا میفرماید «وَ فی مَقامِ الإحسان تَقوی عَزیمَتَهُ»[18]؛ در مقام احسان عزم او قوی میشود. ارادهاش تبدیل میشود به عزم، و عزم او قوی میشود. دیگر نَفْس قدرت سرکشی پیدا نمیکند. شیطان نمیتواند زمین بزندش. اگر میبینید ما سستی و فشالت داریم بهخاطر این است که خدا را حاضر نمیبینیم. چرا حاضر نمیبینیم؟ مدام آیۀ یأس میخوانیم. میگوییم کو؟ کجاست؟ کِی داده؟ خدایا چرا ندادی؟ فقط ندیدن داریم. این همه خدا دستمان را گرفته. صبح رفتیم دستمان را گرفته. ظهر رفتیم دستمان را گرفته. شب رفتیم دستمان گرفته. هیئت رفتیم، نماز جمعه رفتیم دستمان را گرفته. هر جایی که میرویم خدا به ما لطف کرده. ولی تعجبآور است که انسان باز خودش را مأیوس میکند. باز این همه نعمتهای خدا را نمیبیند.
فرق نبی و رسول / انس با خدا
«وَ هولاءِ أربابِ العَزائِم»[19]؛ اینها صاحبان عزم راسخ هستند. دلیل اینکه به پیغمبران اولوالعزم میگویند اولوالعزم همین است. در روایت دارد فرق بین نبی و رسول چیست؟ رسول فرشتۀ وحی را میبیند، نبی نمیبیند، فقط صدایش را میشنود. اما رُسُل فرشتۀ وحی را میبینند. انبیاء اولوالعزم هم میبینند، هم صدایش را میشنوند، هم صاحب شریعت هستند. انواری که خدای تعالی دارد، برایشان افاضه میکند. برای همین صاحب عزم هستند. ذرهای فُتور و سستی در وجودشان نیست. «لا یأخُذونَ بِالرُّخَص لِقُوَه اِعتِقادِهِم»[20]؛ چون اعتقادشان قوی است دیگر دنبال رخصت نمیروند. نه تنها دنبال مکروه نمیروند، نه تنها دنبال حرام نمیروند، حتی دنبال رخصت هم نمیروند، دنبال مباحات هم نمیروند. «وَ أکثَرِ النُزول إلَی الرُّخَص لِضَعفِ العَقیده»[21]؛ بیشترِ اینکه میبیند که ما میرویم دنبال رخصتها بلکه بدتر خدایی نکرده میرویم دنبال محرمات و مکروهات، این بهخاطر ضعف است. چون اعتقاداتمان ضعیف است. چون شهود ما ضعیف است. حالا شهودمان چرا ضعیف است؟ چون انسمان با خدا کم است. اگر انس با خدا زیاد شود، مشاهده زیاد میشود.
مانع خیر نشوید
«وَ قَد یأخُذونَ بِها لأنَّ اللّهَ یُحِبُّ أن یأخُذَ العَبدَ بِالرُّخَص»؛ گاهی اوقات هم ممکن است سالک از رخصتها استفاده کند. آن بهخاطر این است که میبیند خدا دوست دارد. چون خدا را مشاهده میکند، میبیند که خدا دوست دارد، میرود به طرف رخصتها. این خیلی خوب است. مثل امام هادی( علیه السلام ). حضرت در زمستان با آب سرد وضو میگرفت. بعد یک شب نگاه کرد دید این آب گرم است. خادمش را صدا زد. فرمود مگر من نگفته بودم آب را گرم نکن. خادمش گفت آقا من آب را گرم نکردم. حضرت دیدند که ملائکه الله به اذن الله آب را گرم کردند. سرشان را بالا کردند گفتند که من محال است رخصت خدا و لطف خدا را رد کنم. اینجا حضرت با آب گرم وضو گرفتند ولی بهخاطر عشق به خدا؛ بهخاطر رد نکردن لطف خدا. بعضیها هستند معمولاً عادت دارند که لطف دیگران را رد میکنند. این خوب نیست. یک نفر که به شما لطف میکند قبول کنید. مانع خیر نشوید. بگذارید بیفتد در رحمت خدا. بگذارید بیفتد در لطف خدا. کار نداشته باشید به اینکه حالا بدهکار میشوید به او. یا مثلاً او فکر میکند به شما یک لطفی کرده. در صورتی که برای شما چیزی نیست. به آن نگاه نکن. بگو به به. بگذار روی چشمت. مثلاً یک تربتی آورده، حالا شما خودت هم زیاد تربت داری. ولی این تربت را بگذار روی چشمت. به پیشانیات بمال. بگو چه خوب دستت درد نکند. خدا خیرت بدهد. چقدر لازم داشتم این را. بگذار حرکت کند در راه خدا. «إنَّ اللهَ یُحِبُّ أن یُؤخَذُ بِالرُّخَصِهِ کَما یُحِبُّ أن یُؤخَذُ بِعَزائِمِه»؛ خدا دوست دارد بندگانش به رخصتهایش هم عمل کنند. همانطور که دوست دارد عزیمهاش را عمل کنند، همانطور که دوست دارد بندگانش به واجبات عمل کنند، ترک حرام داشته باشند، دوست دارد به رخصتهایش هم عمل کنند. لذا اگر کسی چون خدا فرموده به رخصتها عمل کند خیلی عالی است. مثلاً تفریح خیلی چیز خوبی است. به شرطی که چون خدا فرموده انسان دنبال تفریح برود.
خواست خدا
حالا چه فرقی دارد که انسان برود دنبال تفریح بهخاطر اینکه خدا فرموده یا نه برود دنبال تفریح چون تفریح خوب است. چه فرقی دارد؟ فرقش این است که آن کسی که بهخاطر خدا تفریح میرود تفریحش تفریح الهی است. در روایت دارد تفریح مؤمن سه چیز است؛ یک، نماز شب. این تفریح، عالی است. دو، زیارت برادران دینی؛ که در روایت دارد زیارت خدا است. یکی از راههایی که میخواهید اهل مشاهده بشوید در جماعتها است.در جماعتها انسان اهل مشاهده میشود. چون در جماعتها اهلبیت( علیهم السلام ) شرکت میکنند. در جماعتها اولیای خدا شرکت میکنند. در جماعتها شهدا شرکت میکنند. در جماعتها ملائکه الله شرکت میکنند. فقط همین اذان و اقامهای که در مسجد گفته میشود ولو شما هم نگویید- آیت الله حقشناس( رحمة الله علیه ) میگفت: من بعد از مرگ هم قدرت دستگیری دارم. إنشاءالله ایشان برود کربلا، حاجات همۀ ما را بگیرد بیاورد در همین مجلس به حق حضرت حمزه به همۀ ما عنایت کند. شادی روح آیت الله حقشناس و همسایههایش آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی، حاج آقا پهلوانی، حاج آقا خوشوقت، حاج آقای خسروشاهی، همۀ علمایی که آنجا هستند. صلواتی هدیه بفرمایید. این بزرگوار جزء کسانی بود که اهل مشاهده بود. مثلاً وقتی بعضیها را میدید میگفت این اهل بهشت است. بعضی از جوانها را که میدید تشخیص میداد که آیا اهل بهشت هست یا نیست. قدرتِ خیلی خوب و عجیبی داشت. یا مثلاً پول خانهاش را خود امامزمان( عجل الله تعالی فرجه الشریف ) آورده بود. این را با گریه تعریف میکرد. آیت الله حقشناس اهل مشاهده بود. مقامات شهدا را تشخیص میداد. مقام عجیبی هم داشت. در علم بینظیر بود. من در تهران نظیر ایشان را از نظر علمی ندیده بودم. درس خارجی که داشت، درس اخلاقی که داشت معجزه بود. قدرش را نمیدانستیم. آیت الله فاطمینیا هم همینطور بود؛ عارف، فقیه. حقیر خیلی اوقات برادرانی که میآمدند پیش حقیر و استاد میخواستند، ایشان را معرفی میکردم. واقعاً لیاقت و صلاحیتش را داشت. حالا اینها تعدادشان هم هر روز کمتر میشود. به هر صورت اگر انسان اهلِ دیدن باشد، اگر انسان اهل اُنس باشد، اگر انسان اهل مشاهده باشد در رخصتها میرود دنبال رخصتهایی که خدایی است. یا دنبال رخصتها نمیرود، یا اگر میرود، میرود دنبال رخصتهایی که خدایی و الهی است.
ظرفیت خانواده
میفرماید مؤمن سه تا تفریح دارد؛ یک، نماز شب. دو، زیارت برادران دینی. همهاش هم جماعت است. هم نماز شب جماعت است. هم زیارت برادران دینی جماعت است. هم ازدواج. سومی هم ازدواج است. ازدواج هم جماعت است. ازدواج یعنی چه؟ حضرت رسول( صلی الله علیه و آله و سلم ) پرسیدند: علی جان فاطمه را چطور دیدی؟ فرمودند: «نِعمَ العَون عَلى طاعَةِ اللّه»[22]؛ حضرت صدیقه بهترین یاور در راه خدا است. ازدواج یک راه است برای رسیدن به خدا. ازدواج در واقع مهمترین رکن برای حرکت به سوی خداست. من سفارش میکنم اول به خودم بعد به شما سروران عزیز از زندگیتان استفاده کنید برای رسیدن به خدا. هیچ وسیلهای راحتتر از خانواده برای رسیدن به خدا نیست. از خانواده استفاده کنید. از خانواده غافل نشوید. یک بزرگواری است من در خواب دیدم که همسرش سردش است و دارد میلرزد. لباسهایش هم لباسهای مناسبی نیست. چرا اینگونه دیدم؟ چون حقیر متوجه شدم که این همسرش را رها کرده. خیلیها با همسرشان هستند ولی همسرشان را رها کردند. در صورتی که اولین وظیفۀ مرد و زن این است که به خانوادهاش رسیدگی کند. پیغمبراکرم( صلی الله علیه و آله و سلم ) میفرمایند: کسی ازدواج میکند دو سوم دینش را به دست آورده. یک روایت دارد نصف دینش، یک روایت دارد دو سوم دین. اگر ما خانواده داشته باشیم همه چیز داریم. حقیر خیلیها را دیدم که با خانوادهشان سرد هستند. چگونه میخواهی سِیر کنی به طرف خدا؟ حالا چه خانم چه آقا. اگر با بچههایمان سرد باشیم چگونه میخواهیم به طرف خدا حرکت کنیم؟ ولو خانواده زیاد اهل دین نباشد. اشکال ندارد. شما با آنها خوبی کنید. «يَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَة»[23]. مؤمنین کسانی هستند که بدی را با خوبی جواب میدهند. لذا بهترین مرکب برای حرکت به سوی خدا خانواده است.
بالاترین درجات ایمانی
هیچ چیزی مثل خانواده نیست. لذا پیغمبراکرم( صلی الله علیه و آله و سلم ) میفرمایند: بهترین شما کسی است که با خانوادهاش بهتر باشد. با پدرش با مادرش با بچههایش با همسرش. بهترین شما از نظر ایمان کسی است که با خانوادهاش بهتر است. بعد فرمودند: من از همۀ شما با خانوادهام بهتر هستم. این رخصت است ولی انسان را میتواند به بالاترین درجات ایمانی برساند. این رخصتی است که میتواند انسان را به بالاترین درجات برساند آن هم به راحتی. مثلاً اهل عرفان خیلیهایشان هستند با ریاضت به جاهای بالا میرسند. ما که اهل ریاضتهای آنها نیستیم. مثلاً بعضیهایشان بودند که شبی چهار صد رکعت نماز میخواندند. ما کجا اهل چهار صد رکعت هستیم. ولی با خانواده میشود. با خانواده به راحتی میشود رسید. بعضیشان بودند قرآن را شبی یا یک ختم یا نصف قرآن یا هزارتا آیۀ قرآن انجام میدادند. در روایت دارد مقام المجتهدین این است که شبی هزار آیۀ قرآنشان ترک نمیشود. ما که نداریم. ولی با خانواده میتوانیم برسیم. با نوکری، محبت، خوبی کردن به خانواده میتوانیم برسیم. لذا این خیلی مهم است. مواضع رخصت را یا سالک باید ترک کند، البته ما قدرت ترکش را نداریم معمولاً. معمول ما قدرت ترکش را نداریم. یا اینکه بهترش این است از آن استفاده کند برای رسیدن به خدا. مرکب بشود برای وصل به خدا. خانه، مرکب بشود برای شهودِ- در روایت دارد خانۀ مؤمن کنیسۀ او است. یعنی محل عبادت خصوصی با خدا. خانۀ مؤمن محل عبادت خصوصاش با خدای تعالی است.
بهترین امور
پس درجۀ اول رغبت این شد که «فَتَبْعَثُ عَلَى الِاجْتِهَادِ الْمَنُوطِ بِالشُّهُودِ. وَتَصُونُ السَّالِكَ عَنْ وَهَنِ الْفَتْرَةِ وَتَمْنَعُ صَاحِبَهَا مِنَ الرُّجُوعِ إِلَى غَثَاثَةِ الرُّخَص»[24]. دنبال سستی، دنبال شل، دنبال فشالک و کسالت، دنبال رخصتها، دنبال مباحات نیست. صاحبِ عزم است. در روایت دارد «خَیرُ الأعمال أحمَزُها»[25]؛ بهترین امور آن است که از همه سختتر است. کسی که اهلش باشد همیشه دنبال سختترین کارها است. در این رغبت هم میفرماید: «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً، إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً»؛ انسان باید با سختی خودش را عادت بدهد. سالک باید اهل سختی باشد.
توسل
امشب توسلمان به حضرت حمزۀ سیدالشهدا است. خصوصیت حمزه این بود که شکارچی شیر بود. ببینید چه قدرتی داشته. ما میرویم دنبال کارهای راحت ولی حضرت حمزه عظمتش به این بود که شکارچی شیر بود. یک بار از شکار شیر برگشته بود بعد ابوجهل و ابو لهب و چند تا از مشرکین و بتپرستها داشتند راجع به پیغمبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) صحبت میکردند و مسخره میکردند. با کمان رفت روی سر ابولهب سرش را شکست. گفت این دفعه اگر ببینم دیگر حساب کارت با خودت است. چه قدرتی داشته. جبرائیل نازل شد. فرمود یا رسول الله حضرت حمزه، اسدالله و اسد رسول الله است. ببین چه قدرتی داشته که خدا جبرائیل را میفرستد و لقب اسدالله و اسد رسول الله را جبرائیل از طرف خدا برای پیغمبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) میآورد. ما دنبال راحتی و دنبال خواب و خوراک هستیم. ببینید چه قدرتی داشته که خدا جبرائیل را نازل میکند و لقب اسدالله به او میدهد. در زیارت نامهاش هم هست. «وَ أسَدَ رَسُولُ أللّه». در یک روایتی دیدم که حضرت زهرا( سلام الله علیها )، هم صبح میرفتند زیارت حضرت حمزه، هم بعد از ظهر. ببینید چه بوده حضرت حمزه. ببینید چه نوری بوده. خیلی هم عجیب است زیارتش. إنشاءالله آنهایی که نرفتند قسمتشان بشود. ما هم که رفتیم إنشاءالله خدا توفیق بدهد یک بار دیگر برویم. واقعاً معجزه است زیارتگاهش. یعنی شما کم پیدا میکنید زیارتگاهی که اینگونه زیر و رویت کند و به شما قدرت بدهد. اصلاً مظهر قدرت خداست. مظهر سلطنت خداست. خیلی قوی بوده حضرت حمزه. برای همین هم ملعونها نشانش میکنند و میکشندش. چون جلویشان میایستاد. در تمام سختیها با پیغمبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) بود. چون نمیتوانستند از جلو او را بزنند. از راه دور کمین کردند. و آن وحشی، دیگر خودتان میدانید با نیزه از راه دور زد. با نامردی و کمین زدنش. و الا نمیتوانستند از پس او بر بیایند. کسی جرأت مبارزه با حمزه را نداشت. لذا حضرت علی( علیه السلام ) افتخار میکند. میگوید «ألحَمزَهُ مِنّا». امام حسین( علیه السلام ) افتخار میکند. میگوید « ألحَمزَهُ مِنّا أهلَ البَیت». ببینید چه بوده که خمسۀ طیبه افتخار میکنند به وجود حمزه. به هر صورت حضرت را به شهادت رساندند، اما چگونه؟ میدانید مُثله کردن جایز نیست در دین ما. حتی برای کسانی که مُشرک باشند مُثله کردن جایز نیست. ولی خدا لعنتشان کند حضرت را مُثله کردند. انگشت پا و دستهای حضرت را بریدند. بینی و لبهای حضرت را بریدند. ملعونه هند جگرخوار آمد با چاقو جگر حضرت حمزه را بیرون آورد و به دندان گرفت. اما الحمدلله صفیه که آمد، خواهر حضرت حمزه، پیغمبر عبا را کشید روی بدن حضرت حمزه که چشم صفیه به او نیفتد. چون قد حضرت بلند بود، انگشتهایش را بریده بودند. حضرت خارها را جمع کرد ریخت روی پاهایش که صفیه خواهرش نبیند. ولی با این وجود وقتی صفیه آمد لطمه زد توی صورت و بیهوش شد. ضجه زد و بیهوش افتاد روی زمین. اما بمیرم « لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِاللّه»[26] . . .
منابع
[1]. منازل السائرین
[2]. سورۀ انشراح، آیۀ 1
[3]. سورۀ انشراح، آیات 1 تا 3
[4]. سورۀ انشراح، آیات 5 تا 8
[5]. دعای کمیل
[6]. سورۀ انبیاء، بخشی از آیۀ 90
[7]. همان
[8]. منازل السائرین
[9]. همان
[10]. سورۀ انعام، بخشی از آیۀ 160
[11]. منازل السائرین
[12]. همان
[13]. همان
[14]. همان
[15]. همان
[16]. همان
[17]. بحار الانوار، ج ۶۷، ص ۲۱۹
[18]. منازل السائرین
[19]. همان
[20]. همان
[21]. همان
[22]. تفسير كنز الدقائق، ج ۹، ص ۴۸۵
[23]. سورۀ قصص، بخشی از آیۀ 54
[24]. منازل السائرین
[25]. بحارالانوار، ج 67، ص 191
[26]. الامالی، ص 115